خرداد94
تمام این دوسال وحشت داشتم از روزیکه باید تو رو از شیر بگیرم فکر میکردم باید مدتهای طولانی روزها و شبهای وحشتناکی رو سپری کنیم. فکر میکردم ممکنه تب کنی یا مثل بچه پسر خاله ام افسردگی بگیری...تصمیم داشتم از داروی تلخ استفاده کنم اما یکی از دوستهام گفت بیفایده س...خیلی فکر کردم و دقیقه نود به این نتیجه رسیدم با توجه به اینکه خیلی بدغذا هستی واز خیلی چیزها در وهله اول متنفری ، از چیزی استفاده کنم که از طعمش خوشت نیاد...برای همین از سرکه استفاده کردم.البته کمی هم فلفل.فقط در حد یک لحظه چشیدن تستش کردی. بدت اومد و از خوردنش منصرف شدی!بعد بهت گفتم این دیگه کثیف شده اه اه اه. اشغاله تلخه. اه اه اه بد مزه....و دیگه تمووم شد...تموم تموم به...
نویسنده :
زهرا
10:53